شرح فلسفی رباعیات خیام: افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
36
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
در اینجا شاعر بهروشنی از وجه تاریک و هراسناک واقعیت هستی که خود به وجود آورنده نشاط مستی و انگیزه حرکت به سوی آن است، سخن گفته. توجیهات وهمآلودی که عدهای وحشت هستی را با امیدهایی زاییده از آن پوشش میدهند تنها در یک صورت برای خرد خیامی قابل پذیرش است و آن در صورتی است که بهعینه مردهای زنده شود و از آنچه که در جهانی دیگر بر او رفته است سخن بگوید؛ جدای از یک چنین دلایل عینی و تجربی، سایر ادعاها و توصیفات، صرفا در حد یک عقیده و جهانبینی باقی خواهد ماند و نمیتواند ذهن پرسشگر و شکاک انسان خردمند را قانع کند و شک او را به یقین مبدل سازد.
در درجه نخست، اینکه انسان به واسطه هوشمندی و ادراک هوشمندانه از غرایز خود، اهداف و غایتهایی را برای هستی آرزو کند، هرگز نمیتواند برای انسان خردمند دلیل روشنی برای وجود آنها در هستی باشد. در این وضعیت، فرد نیک میداند که غریزه انسان خود برآمده از میل طبیعی برای بقا و مواجهه با میل متقابل آن یعنی میل به ویرانی در هستی است. پس عطش ماندن و بقا در بشر و حرص او برای کسب هر چه بیشتر لوازم آن، تنها میتواند از یک واقعیت پرده بردارد و آن، نقصان و فقر ذاتی موجود در هستی است. اینکه غرایز نشان از یک چنین نقصان و کمبودی در هستی، که خود پادنیروی آفریندگی و زایش است، به همراه دارند، تنها بر اساس استدلالی شاعرانه و احساسی میتواند برآیندی از بقای پس از نابودی را در بر داشته باشد؛ در حالی که در ترازوی خرد، تنها میتواند نمایانگر کمی و ناتوانی نظام هستی باشد. پیشتر نیز اشاره کردیم که مفهوم آزمون و امتحان، نبرد برای پیروزی، و نزاع بر سر کسب هر چه بیشتر لوازم بقا، تنها میتواند در قالب محدود و ناقص هستیِ واقع معنا پیدا کند، و تعمیم آن به حوزه اختیارات موجودی غنی و قادر مطلق، و توانا به آفرینش جهانی بدون نقص در ورای این جهان، عاری از هرگونه توجیه منطقی خواهد بود. در حوزه عمل و اختیار یک وجود قادر مطلق که از سرشاری و غنای تمام برخودار است، تصور مفاهیمی بشریای مانند آزمون و امتحان، شدن و تکامل، و حرکت از کمی به سوی بیشی بیمعنا است، و تنها میتواند پرداخته ذهنی اینجهانی برای توحیه خواستهها و آمال فراجهانی او که در واقعیت وجود از دسترس خارج است باشد.
از همین رو است که برای خرد آهنین و استوار خیام، واقعیت وجود با همه وحشت آن ملموس و قابل درک است، و او آن را با هیبت هراسناک خود، در تمامیتاش، رودرروی خود مشاهده میکند؛ و از سوی دیگر، در طرف مقابل، از این تصویر هراسناک هستی که در آیینه ضمیر او انعکاس یافته، جذبههای سرمستی و استغراق در لحظهلحظههای حیات سر بر میآورد، به گونهای که هر یک از این دو تأثیر متقابل، نتیجه منطقی یکدیگر خواهند بود.
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
آنان که کهن شدند و اینها که نوند
هر یک به مراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم، دیگر آیند و روند
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
و اینگونه، نظام واقع هستی فارغ از اوهام، خواستهها و تمایلات غریزی ما عمل میکند.
بر پشت من از زمانه تو میآید
وز من همه کار نانکو میآید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو
گفتا چه کنم خانه فرو میآید!
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده ست تو را؟
تعجیل مکن، هم بخورد، دیر نشد!