شرح فلسفی رباعیات خیام: می نوش که عمر جاودانی این است
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
33
می نوش که عمر جاودانی این ست
خود حاصلت از دور جوانی این ست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این ست
همتراز قرار دادن می نوشی و جاودانگی اشارهکننده به همان وضعیتی است که پیشتر گفتیم در هنگام مستی بر ذهن و روان آدمی غلبه مییابد: یعنی وهم «دوام زیبایی» که تسلیبخش آگاهی هراسآور بشر از سرشت فانی و زشت هستی است.
این رباعی تابلویی از سرشاریِ مالامالِ حیات و هستی است که مستی به آن رنگی پایدار و مداوم میزند؛ و از سویی شدت علاقه شاعر به آن و بیان جذبهآمیزی که در باب آن اختیار کرده، انعکاس مستقیمی است از آگاهی او نسبت به سرشت مرگآور و زوالپذیر هستی. او از «دور جوانی» یاد میکند تا بهروشنی برساند که نیک به گذرنده بودن این سرشاری آگاه است و اتفاقاً همین آگاهی عشق او به این لحظات سرشار را دوچندان کرده است.
در مصرع آخر از «دم» سخن گفته شده، و با نظر به مصرع نخست که از «عمر جاودانی» یاد شده، میتوان دریافت که برای شاعر دمی خوش و مستانه فارغ از خیالات، بیمها، امیدها، شکستها و اضطرابهای گذشته و آینده، خود تجلیای است وهمآلود از یک جاوانگی؛ چرا که درنهایت، خود جاودانگی حتی در عالم هوشیاری نیز تنها یک وهم ذهنی است، با این تفاوت که انسان مست و شادمان در دم از جذبات همواره جوشنده آن برخوردار است، اما انسان هوشیار تنها به امید رسیدن به این جذبات خود را دلگرم کرده و لحظات امروز را با اندیشه جاودانگی فردا ضایع میکند.