شرح فلسفی رباعیات خیام: نیکی و بدی که در نهاد بشر است
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
34
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
خیام در این رباعی گوشهای از دیدگاههای خود در باب جبر و اختیار، و جایگاه خرد و اختیار در زندگی بشر را تبیین کرده است.
او در بیت نخست مشخصاً نیک و بد را زاییده نهاد بشر میداند و انسان را در شکلگیری آن عامل اصلی قلمداد میکند. به عبارت دیگر، به نظر او نیک و بد حتی در عالم واقع نیز بنا بر ارزشگزاریهای بشر تعیین شده و هرگز نمیتوان آن را یک عنصر یا مفهوم ذاتی مقرر در دل طبیعت دانست. در مصرع بعد، او شادی و غم یا خوشی و ناخوشی را در جهان هستی بنا به قوانین موجود در آن از پیش محتوم و مقدر میداند، که بر اساس همین قوانین از پیش تعیینشده (قضاء) وقوع آنها حتمی است (قدر).
شاعر پس از بیان این مقدمه، در بیت دوم اینگونه نتیجهگیری میکند که اگر بدی و خوبی را خود ما در وجود خود همواره آفریده و ارزشگزاری میکنیم و اگر جهان قوانینی مشخص دارد و امور حتمی در آن ناگزیر رخ می دهند و گریزی از آنها نیست، پس با این تفاصیل، حواله کردن امور زندگی به تالعبینی که در آن حوادث زندگی آدمی، خوب و بد، و خوشی و ناخوشی را مرتبط با موقعیت اجرام فلکی میدانند، دیگر بیمعنا است و تکیه بر آن کاری است خلاف خرد. خیام همچنین در همین بیت دوم اشاره میکند که آدمی صاحب عقلی است که چرخ (یا همان کیهان) از آن محروم است و تنها بنا به طبیعت محتوم خویش عمل میکند؛ او درنهایت بیارادهتر است، چرا که ما به یاری عقل و خرد خود (تا هر اندازه ضعیف و تا هر اندازه تیزبین) میتوانیم این قوانین و طبایع محتوم را بشناسیم و متناسب با آنها دست به اقدام و عمل بزنیم، اما کیهان سرانجام اسیر طبیعت کور خویش است و منطقاً نمیتواند برای ما موجودات که اختیاری نسبی را در وجود خود داریم، چون و چرا، و سرنوشت و آینده را رقم بزند. ناگقته نماند که خیام در این بیت اشارتی ظریف به تلقی مابعدالطبیعی بعضی از فلاسفه آن عصر دارد که افلاک نُهگانه را دارای عقولی نُهگانه تصور میکردند که به همراه یک «عقلِ کل» که بر تمامی آنها حاکم بود، امور زمینیان را تدبیر میکردند. او این تلقی را با صراحتی بیشتر در رباعی «اجرام که ساکنان این ایوان اند...» که در ادامه به آن خواهیم پرداخت مورد نقد قرار داده است.
شاعر در اینجا بهروشنی مشی خردورزانه خود را بیان میکند، که آدمی در زندگانی خود بر زمین، در عین آنکه گرفتار جبر قضا و قدر است و نمیتواند خارج از دایره قوانین و امور محتوم هستی گام بردارد، عقلی دارد که این امتیار را به او بخشیده تا بتواند با تکیه بر آن در بعضی امور دخل و تصرف کند، به گونهای که از میزان بدی و غمها بکاهد و به میزان خوبی و شادی بیفزاید. ناگفته نماند که در روزگار خیام اعتقاد به طالعبینی و اینکه امور زندگی ما و آنچه که آینده آبستن آن است به واسطه حرکت و موقعیت اجرام آسمانی قابل پیشبینی است، بخصوص در دربار امرا و شاهان، بسیار شایع بوده و از اساس حتی پیشۀ منجمی از برای این کار شکل گرفته بوده است، اما خیام به عنوان دانشمندی تیزبین و خردمند که سرآمد منجمان عصر خود بوده، با این بیان خود، اعتقاد به یک چنین تأثیرات برآمده از حرکت اجرام آسمانی را رد میکند و چرخ و اجرام سرگردان در آن را در تعیین امور زندگی و شکلگیری حوادث آینده بیارادهتر از خود انسان (که لااقل از خرد نسبی برخودار است) میداند.[1]
اجرام که ساکنان این ایواناند
اسباب تردد خردمنداناند
هان تا سرِ رشته خرد گم نکنی
کآنان که مدبر اند سرگرداناند
رباعی بالا نیز بهنوعی معنایی همسو با رباعی پیشین دارد، و به نظام مابعدالطبیعی پذیرفتهشده در عصر خیام اشاره میکند که در آن قائل به 10 عقل بودند که 9 تای دیگر تحت فرمان عقل 10 اُم (عقل کل) قرار داشتند، و هر یک از این عقول یک فلک همعرض خود را دارا بود. در این نظام، 9 فلک فرضی همعرض با 9 عقل که مدبر تمامی موجودات بودند تصور میشدند. شاعر ضمن بیان این تلقی در بیت نخست، در بیت دوم با بیانی کنایی و ریشخندآمیز میگوید که هشدار مبادا تو سررشته خرد را خود از کف بدهی که عقول 9 گانه هستی هر یک در فلک خویش سرگردان اند! به عبارتی، شاعر نوعی طنز لطیف و رندانه را با نظر به مابعدالطبیعه پذیرفتهشده عصر خود بکار برده تا دلمشغولیها، اضطرابها و پرسشهای بیپاسخ و وضعیت مشوّش وجودی خویش را در هستی به طرزی زیبا و هنرمندانه نشان بدهد. این نوع بیان که در بسیاری از اشعار رندانه شعرای فارسی بکار برده شده و بعضاً تفاسیر و بحثهای زیادی را باعث شده به هیچ رو معنایی جدی و اثباتی را در خود پنهان ندارد، بلکه صرفاً تقریری سلبی در باب مفاهیم پذیرفتهشده عصر است، که بیشتر برای نقدی کنایهآمیز و شیرین در باب زندگی، و حیرانیها و پرسشهای بدون پاسخ آن از سوی شاعر هنرمند و نکتهبین ساخته و پرداخته میگردد.
عاقلان نقطه پرگار وجود اند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان اند[2]
آنان که به صحرای علل تاختهاند،
بی او همه کارها بپرداختهاند،
امروز بهانهای در انداختهاند
فردا همه آن بود که در ساختهاند
در این رباعی نیز خیام همسو با دو رباعی پیشین، هستی را فارغ و مستقل از نظام فکری بشر و تفسیرهای او از آن میداند. اینکه عدهای به وادی علتهای واقعی هر چیز حمله کردهاند و دلایل و علتهایی جدای از آنچه واقعیت وجود گواهی میدهند در نظلام مابعدالطبیعی خود برای آن پیریزی کردهاند، در اصل وجود تفاوتی اینجا نخواهد کرد، چرا که درنهایت، جهان هستی فارغ از آنچه آنان بهانه کردند تا هستی خود و وحشت و هراس ناشی از آن را توجیه کنند، بنا به ماهیت ذاتی و ازلی خود عمل خواهد کرد و تغییری در شیوههای بنیادین او رخ نخواهد داد.
از گذشتههای دور ضربالمثلی در زبان فارسی وجود داشته که میگوید «با حلوا حلوا گفتن، دهان شیرین نمیشود.» این رباعی نیز بهنوعی بر مدار منطق فکری همین ضربالمثل میگردد، که اگر کسی چیزی زشت و هراسناک را هزاران بار زیبا و خوشایند توصیف کند و بخواهد با ذهن خویش به آن رنگی دیگر بزند، درنهایت در ماهیت ذاتی آن چیز تغییر ایجاد نخواهد کرد، و بیم و امیدهای بشری را توان آن نیست که بتواند در عالم واقع روابط علی و معلولی و قوانین بنیادین هستی را بر هم بزند. بشر به یاری قدرت وهم و تخیل خود میتواند تفسیری ورای واقعیت موجود جهان ارایه بدهد و حتی بنا بر وهم و تخیل خود در جهان واقعیت عمل بکند، اما در پایان کار این ماهیت ذاتی هستی است که رخ مینماید و تمامی نشانههای قلب و غیر واقعی را از صحنه وجود میزداید و بار دیگر نقش ازلی و ابدی خود را بر چهره آن نقش میکند. شاید بزرگترین دخل و تصرفی که بشر در نظام علّی و معلولی هستی کرده است میل او برای تغییر در ذات فانی و زوالپذیر آن بوده، که به حربهها و شیوههای مختلف تلاش کرده است رنگی پایدار و ابدی به آن بزند و با ارایه تفاسیری مطابق با میل استمرارطلب خود، هراس و وحشت ذاتی نهفته در بطن آن را به امیدهایی ذهنی و شخصی مبدل گرداند. اما در پایان کار آنچه رخ میدهد نه مطابق با تفاسیر خیالی ذهنی بشر که مطابق با آنچه واقعیت وجود از آن حکایت میکند خواهد بود، و همان خواهد شد که تا پیش از این بوده و هم اکنون هست و در آینده نیز خواهد بود.
[1] نظامی عروضی سمرقندی نیز در چهار مقاله عمر خیام را بیاعتقاد به احکام نجومی معرفی میکند.
[2] حافظ، غزلیات، 193.
تفسیر عالی بود واقعا تاثیر گذار بود