میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

9

 

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

آنچه در مصرع اول «عالم روحانی» خوانده شده همان تعبیرات «مابعد‌الطبیعی» مصرع دوم است که هیچ‌گونه پایۀ مادی و واقعی‌ای ندارد و صرفاً بنا بر تفاسیر ذهنی عده‌ای در باب ماهیت هستی و مبدا و مقصد آن ارایه شده است. این رباعی می‌تواند دنبالۀ این رباعی دیگر خیام باشد که:

ای آن ‌که نتیجۀ چهار و هفتی

وز هفت و چهار دایم اندر تَفْتی

می خور که هزار باره بیش‌ات گفتم:

باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی

اینجا شاعر باز به همان مشکل خود که در رباعی 1 مفصلاً به آن پرداختیم نظر کرده و وجهی دیگر از آن را بیان داشته است. با وجود تمامی تفاسیر مابعدالطبیعی (مثلا وجود چهار عنصر زمینی و هفت عنصر آسمانی که در سرنوشت حیات آدمی می‌تواند موثر باشد) که در باب چیستی جهان و جایگاه انسان در آن ارایه شده است، در نهایت نمی‌توان هیچ دانش و معرفت یقینی‌ای در باب مبدا و مقصد انسان تصور کرد و هر کسی بنا به نگرش و تجربه خود در زندگی، افسانه ای گفته و برای همیشه در خواب شده است. چیزی که ما از واقعیت هستی می‌دانیم تنها آن چیزهایی است که به‌عینه در گذر روزها و شبان تجربه می‌کنیم؛ که بنیادی‌ترین ترین آن اصل گذرایی و شدن و عدم ثبات و پایداری در موجودات است.

و موضوع دیگری نیز که گوشزد شد، طبعاً همان شق دیگر مشکل و سربستگی موجود در هستی است، که به جادوی سرمستی می‌توان گذرایی و شکنندگی آن را به ثباتی موهوم و ذهنی مبدل کرد. حال کسی این سرمستی را با شراب انگوری کسب می‌کند و کس دیگر به شراب مجازی یا همان نیروی «مفاهیم امیدبخش ذهنی». مثلا کسی که مبدا و مقصدی ذهنی که مایه امید او است در ذهن می‌آفریند یا از کس دیگر می‌پذیرد و به نیروی تلقین – که برخی آن را ایمان می‌خوانند – به سرمستی و ثبات در عین بی‌ثباتی و گذرایی و حیرانی می‌رسد.

اینجا میزان و ترازویی در کار نیست؛ واقعیت راه خود را می‌رود، و بدون توجه به خواسته‌های قلبی و غریزی بشر، در نهایت آنچه را که در عالم واقع همواره محتوم و گریزناپذیر است آشکار می‌کند. حال اینکه قبل و بعد این واقعیت گریزناپذیر چه بوده یا چه خواهد بود، تنها برایندی از ذهن‌های بشری است که تنها از برای بیم و امید و غلبه‌های روانی در ذهن او ساخته و پرداخته شده است و واقعیت هستی به آن بی‌توجه است.

ای جادوگرِ زمان، لحظات از دهان کف‌آلودِ تو،
آرام، یکی پس از دیگری، بیرون می‌آید.
من با انزجار فریاد می‌زنم که:
لعنت به ورطۀ ابدیت،
جهان پولادین و تغییرناپذیر است،
و این نره گاوِ خشمگین فریادی نمی‌شنود.
در وجودم با برق خنجز نوشته شده است
جهان قلب ندارد و نارضایتی از این وضع بیهوده است.[1] 



[1] فریدریش نیچه، دانش طربناک، پیوست، قافیه چون دارو.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۶
عبدالحسین عادل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی