شرح فلسفی رباعیات خیام: ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
20
ترکیب پیالهای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست؟!
در ادامه شرح رباعی پیشین، در اینجا نیز شاعر به بیان یکی دیگر از اندیشههایی که او را از دلگرمی به آینده باز میدارد سخن میگوید. شاعر میگوید اگر بهراستی میبایست ناخوشایندی واقعیت هستی را به انگارۀ آرامبخش یک بازگشت دوباره رفع کرد، اساساً واقعیت زشت امروز از برای چیست؟ اهل فلسفه با ارایه انواع تفاسیر در باب لزوم شر و تنازع در هستی، سعی در پاسخگویی به مشکل خیام داشتهاند، و اهل ادیان بحث لزوم آزمون و امتحان را پیش کشیدهاند. اما خیام قصه ما، عمیقتر از آنچه بسیاری تصور میکنند واقعیت را لمس و احساس کرده است، و نیک آگاه است که اگر بنا بر امکان وجود جهانی آرمانی و بدون نقص در پس این جهان باشد، پس گریزناپذیری شر در هستی توجیهی است بیپایه، و اگر تمام ماجرا تنها برای آزمون و امتحان است، شاعر در باب ضرورت آن پرسشهای بدون پاسخ بسیاری دارد، چرا که این مفاهیم تنها در دایره توجیهات جهان ناقص زمینی قابل تصور اند، نه در باب یک آفریدگار کامل و بدون نقص. اگر در جهان زمینی ما آزمون و امتحان موجه مینماید و تصویرگر نوعی عدالت است، از جهل بشر به شایستگیهای فردی و ناقص بودن زندگانی زمینی ناشی شده است. اگر آدمی در جهانی میزیست که امکان نایل آمدن به نهایت کمال برای همگی در دسترس بود، دیگر لزومی برای آزمون و امتحان و اثبات شایستگیهای فردی وجود نمیداشت. انسان زیرک نیک در مییابد که بنیاد نظریه لزوم آزمون و امتحان تماماً بر معیار ذهن بشری و جهان ناقص و خشن او شکل گرفته است.
نابودی و مرگ جز از کین که همانا تصویری از ذات ناقص و نابسنده هستی است ناشی نشده، و یک چنین برایندی هرگز نمیتوانسته از یک شمول و مطلقیت سر بر آورده باشد. ذات هستی از فقری شدید رنج میبرد، و فقر، چه زشت تفسیر شود چه زیبا، در معیار ذهن بشری امری شرارتآمیز است، چرا که درنهایت در سادهترین حالت ممکن مرگ او را در پی خواهد آورد. ذهن تمامیتخواه و آرمانطلب بشر، که به اقتضای آگاهی و جنگ بقا، مالامال از حرص و آز برای تداوم فردیت و خواستن بیشتر گشته است، نقصان جهان واقع را تنها با تصویری از یک تمامیت و کمال ذهنی تواند پوشاند. و عجیب آنکه کمالطلبی او تماماً از رانهای شرّ – در معنای اخلاقی بشری آن – که همانا جنگ بقا است ناشی شده، اما او – بنا به غریزۀ حبّ ذات و توجیه خویشتن - از آن نمایی الهی و قدسی ارایه داده است، و تمامی این گرایشهای سرشار از حرص و آز و خواستن بیشتر را به واسطه تصویری ذهنی از یک وجود کامل و بدون نقص و به تبع آن، یک جهان مطلق و بیپایان، که در وهم ذهنی او حضوری پایدار و جاودانه یافته، فرو نشانده است.
خیام با برابر نهادن یک انسان مست و آفریدگار فرضی هستی، این ابهام بنیادین را مطرح میکند که از اساس نه تنها یک آگاهی برتر و مافوق طبیعی کیهانی، بلکه یک آگاهی نقصانیافته بشری نیز هرگز نمیتواند با هیچ توجیهی زایش و زوال پیوسته را در قالب فرایندی منطقی خلق کرده باشد؛ و اینگونه، باور بسیاری از افراد در باب اصل هستی، و هوشمندی و آگاهیِ شبهبشری خالق آن، به واقعیت حتی نزدیک هم نمیتواند شد.
تنها با اندیشیدن به همان توجیهِ ضرورت آزمون و امتحان در هستی، و تعمیم دادن آن به آفریدگار آن، و اندیشیدن به چرایی خلق مفهوم آزمون و امتحان در حیات بشری، در خواهیم یافت که ابنا بشر، خود با زبان بیزبانی، تمامی نواقص هستی مادی خود را ناخودآگاه به وجودی که او را مطلق و بدون نقص در ذهن تصور کردهاند، تعمیم دادهاند.
«هستی کودکی است که بازیگوشانۀ نرد میبازد. پادشاهی از آنِ کودک است.»[1]
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش