شرح فلسفی رباعیات خیام: در خواب بدم مرا خرمندی گفت
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
25
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟
می خور که به زیر خاک میباید خفت!
شاعر در این رباعی خواب و مرگ را وضعیتهایی مشابه توصیف کرده است. در مصرع سوم میگوید که چرا کاری را انجام میدهی که همچون اجل و نابودی است؟ به تعبیری دیگر، خیام در مرگ همچون وضعیت ناآگاهانه هنگام خواب، هیچ مایه شادی و امیدی را در تصور نمیآورد، و قوه تخیل و تصور آدمی را در آن وضعیت عاری از هرگونه بینش و درک و شناخت میداند. میتوان گفت که برای خیام، قوه شناختی و ادراکی انسان تنها تا زمانی که قوام جسمانی و مادی او پابرجا است دارای فعالیت و تأثیر و تأثّر تلقی میشود، و پس از آن و با از کار باز ایستادن پیکر عنصری، وجه روانی و ادراکی بشر نیز همچون وضعیت از یک خواب بیرویا، از عمل باز خواهد ایستاد. پس تنها در مدت حیات مادی و واقعی است که میتوان شادمانی مستی را که همانا ادراک تصویری پایدار از زیبایی است تجربه کرد.