شرح فلسفی رباعیات خیام: پیش از من و تو لیل و نهاری بودهست
سرنوشت بازیگوش
تراژدی خیامی
18
پیش از من و تو لیل و نهاری بودهست
گردنده فلک نیز بکاری بودهست
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بودهست
در اینجا با ارایۀ صورت دیگری از تجسم گذرایی و شدن پیوسته زمان روبهرو هستیم؛ در موارد پیشین تمامی تصویرپردازیهای ارایهشده از گذشت زمان ناظر بر آینده بود و شاعر با قیاس میان حال و آینده، تجسمی از این حرکتشناسی رونده و گذرا را به مخاطب عرضه میکرد. اما در این رباعی، شاعر با نگریستن در آینۀ گذشته سعی دارد تصویری متفاوت از گذرایی و عدم ثبات در هستی را نشان دهد. در اینجا باز به مفهوم چرخ گردنده فلک که نمادی از گذرایی زمان در نجوم و اساطیر کهن بوده اشاره شده و این گردش پیوسته که نمادی از اصل بنیادین شدن در کیهان است، ذات ازلی و ابدی جهان توصیف شده است.
نکتهای که میبایست بسیار به آن توجه کرد این است که تمامی این تعبیرات در اوج آگاهی و هوشیاری شاعر بیان میگردد و او هنگام بیان آنها به هیچ وجه در وضعیت سرمستی، از هر نوع آن، قرار ندارد. او هنگامی که واقعیت هراسناک هستی را اینچنین بیپرده و عریان با کوبندهترین و گویاترین تصویرپردازیها مقابل چشمان مخاطب خود عرضه میکند، با چشمان و ذهنی کاملاً هوشیار و خودآگاه هستی را آنچنان که هست مینگرد و هیچ از آن پروا ندارد که تفسیر او از هستی آیا مایۀ خرسندی و آرامش مخاطب میشود یا درون او را سرشار از اضطراب و تشویش میکند. در اینجا چه تفسیری آخرتشناسانه عرضه شود و با جادوی امید صورت زشت این واقعیت را بپوشانند، و چه فرد به دنیای مستی و ناآگاهی حقیقی سوق داده شود و در جذبات خود صورتی پایدار از زیبایی را تجربه کند، تفاوتی در اصل موضوع ایجاد نمیشود؛ در هر صورت، او در تلاش بوده است که صورت واقع هستی را به جادوی یک وهم و غلبۀ ذهنی دگرگون کند. اینجا دیگر بحث در باب شراب حقیقی یا مجازی بیمعنا است؛ چرا که در نهایت کارکرد هر دوی آنها یکی است و بدایتاً از نیاز کاملاً بشری سر بر آوردهاند.
بیت دوم این رباعی تداعیکننده رباعی دیگری از خیام است که:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشتهخویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لالهرویی رسته است
اما اینکه چرا در این موارد مشخصاً تنها زیباییها در مقام فنا و نابودی تصویر شده است، به عناصر تشکیلدهنده همان مشکل خیامی که در رباعی نخست به آن پرداختیم باز میگردد. آنچه که گذرایی و مسأله زوال را در هستی دلآزارتر از پیش جلوه میدهد این موضوع است که تمامی این شدنها و دگرگشتها در جهت نقصان و از میان بردن زیباییها است، و آنچه به جادوی مستی فراهم میشود نیز همان وهم «دوام زیبایی» است. خاصیت زمان آفریدن، بالغ کردن، پیر کردن و درنهایت کشتن و محو کردن است؛ و اوج ناخوشایندی و زشتی عنصر بنیادین فانی بودن در تغییر و تحولی است که در زیباییها هستی اتفاق میافتد و آنها را از اوج شکوه و تلألو به ورطه کهنگی و نابودی سوق میدهد.
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمی و چهرۀ جانانی است
هر خشت که بر کنگرۀ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
هر ذره که بر روی زمینی بوده است
او ماهرخی، لالهجبینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کآن هم رخ خوب نازنینی بوده است
عالیه ولی اگه می شه یکم ساده تر توضیح بدید