میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

21

 

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو بر خواهد رست

همچون بسیاری رباعیات دیگر، در اینجا نیز باز برای ایجاد ژرف‌ترین تداعی‌ها و زمینۀ درک هر چه عمیق‌تر ماهیت هستی و مستی، شاعر سعی بر آن کرده است که در عین آنکه نیستی را به تاثیرگذارترین شکل ممکن تجسم می‌کند، در برابر تاثیر ژرف آن، تصویری پایدار از زیبایی را که در وضعیت مستی بر ذهن آدمی غلبه می‌یابد، ارایه دهد. همان‌گونه که پیشتر اشاره کردیم، در وضعیت مستی وهم «دوام زیبایی» بر آدمی عارض می‌گردد، و او بر خلاف واقعیت جهان که همانا «زشتی دوام» است، جهان را به طرزی دگرگونه بلکه باژگونه در وهم می‌آورد. در اینجا نیز نوروز که در عین زیبایی‌ خود تصویری از زایش و تولد در هستی است، با مستی که توهم دوام را می‌آفریند تلفیق می‌شود و انگاره‌ای وهم‌آمیز درست عکس آنچه جهان واقع در برابر دیدگان ما قرار می‌دهد در ذهن می‌آفریند. و این تقابل و باژگونگی دقیقاً همان چیزی است که با آوردن بیت دوم تکمیل می‌شود. در بین نخست، زیبایی و مستی، وهم جاودانگی و دوام را می‌آفرینند، و در مقابل، در بیت دوم سلسلۀ زنجیره‌واری از شدن که به خزان نزدیک‌شونده رویش‌ها اشاره دارد، ترسیم شده است. همین تقدّم و تأخّری که میان ابیات و مضامین آنها وجود دارد، به نوعی بیانگر این موضوع است که وهم مستانه و پایدار زیبایی در ذهن شاعر، برآمده از ریشه‌های ژرف هستی‌شناسانه است. یعنی بیت نخست از دل بین دوم سر بر آورده است و برایندی از بهت و وحشت نهفته در آن است. طرب‌انگیزی و نشاط مواج بیت نخست، همچون تصویری است که در آینه بیت دوم انعکاس یافته است. بیت پایانی با عبارت «کاین» آغاز می شود که به‌روشنی حکایت از آن دارد که خود سرچشمه و منشأ بیت نخست است.

نکته‌ای که چه در باب این رباعی و چه در باب بسیاری رباعیات دیگر می‌بایست در پیش چشم داشت این است که آن دسته از تصویرسازی‌ها‌ و تجسمات خیامی مبنی بر اینکه از گل آدمی کوزه یا گیاه بر می‌آید، حاوی هیچ‌گونه مضمون ماوراءالطبیعی یا تناسخ‌گونه نیست، چرا که در هیچ‌یک از رباعیات او به اصول اعتقادات پاداش و مکافات عمل یا اصطلاحاً کارما برخورد نمی‌کنیم؛ بلکه به‌روشنی می‌توان دید که این تصویرسازی‌ها صرفا بیانی خلاقانه برای تجسم آمدوشدهای دمادم اشکال و صور فانی هستی است که مسأله زایش و زوال را در یک همبستگی کیهانی میان جماد و گیاه و حیوان و انسان‌ مشترک می‌بیند، و زایش و زوال عناصر طبیعی را چیزی جدای از زایش و زوال هویت‌های منفرد بشری تصور نمی‌کند. در این مفهوم، هر رویش و تولدی، با خود قرینی از مرگ را دارا است، چرا که تنها از پس خزان‌های پیشین است که رویش‌های تازه سر بر می‌آورند.  

موسم بهار در عین آنکه روشن‌ترین تجلی از حیات و بودن است، خود روشن‌ترین نشانه برای نفی بودن و نقیض رویش یعنی زوال است. اینجا است که هر تولدی و زایشی، هر کوزه نوساخته و گیاه تازه‌رویی، در اوج سرشاری و بلوغ خود، اندرون و ریشه‌ای تاریک و فقیر را که همانا مرگ و نابودی است جلوه‌گر می‌سازد. تمامی زایش‌ها در بستری از زوال شکوفه می‌بندند.

«این مردمان تا چه اندازه می‌بایست رنج کشیده باشند، تا توانسته‌اند اینچنین زیبا شوند.»[1] 

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

 

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه تو را چو خاک گرداند پست



[1] فریدریش نیچه، زایش تراژدی، بخش 25.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۸
عبدالحسین عادل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی