میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

23

 

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست

چون هست به هر چه هست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست

پندار که هر چه نیست در عالم هست

در اینجا شاعر به همان باژگونگی واقعیت وجود که مستی از برای آدمی به ارمغان می‌آورد اشاره کرده است. در شرح رباعیات پیشین به همین موضوع پرداختیم که آنچه در مستی اتفاق می‌افتد شکلگیری وهمی باژگونه از واقعیت هستی است. از آنجا که جهان واقع سخت دل‌آزار و ناخوشایندِ طبع و تمایلات بشری است، آنچه در مستی بر آدمی مکشوف می‌شود پسند خاطر او می‌افتد.

اصل شکلگیری این دوگانگی از نقطه‌ای آغاز می‌شود که واقعیت وجود فانی و گذرا است و در جریان پیوسته شدن و تغییر تمامی موجودات را رو به زوال و نابودی به پیش می‌بَرَد. شاعر در بیت نخست به‌روشنی به ماهیت درک خود از این واقعیت تلخ بنیادین هستی اشاره کرده است؛ و سپس در بیت دوم در برابر آن، وهمی باژگونه از آنچه در هستی هست و آنچه در هستی نیست را تجویز می‌کند. این رخدادی است که همان‌گونه که پیشتر بیان کردیم در وضعیت مستی رخ می‌دهد: یعنی وا گردانی واقعیت وجود که همانا «زشتی دوام» است به وهم مستانه «دوام زیبایی». اگر تنها دوام موجود در هستی جوهرۀ بنیادین شدن و تغییر و تبدل است و از هر چه هست جز باد به دست نیست و در هر چه که هست نقصان و شکست وجود دارد، می‌توان در وهمی باژگونه در ذهن، دوام را از شدن و گسست و دگرگونی گرفت و آن را به تجسمی راکد و جاودانه از زیبایی بخشید. یعنی آنچه را که هست نیست انگاشت و آنچه را که نیست هست.

این آن جوهرۀ ناب مستی است که شاعر بارها و بارها در اشعار خویش از آن سخن گفته است. کارکرد مستی که همواره با برنهاد خود یعنی ناپایداری و زوال دمادم هستی همراه می‌شود، در دگرگونی و باژگونه کردن واقعیت تلح هستی خلاصه می‌شود، نه صرفاً در عملی از سر سرخوشی و بازی. در اینجا فرد به میزان ژرفای رنجی که بر دوش جان خویش می‌کشد، از لذت جذبات جاودانه زیبایی برخوردار می‌گردد.  

«ای انسان! گوش دار!

نیم‌شبِ ژرف چه می‌گوید؟

خفته بودم، خفته بودم؛

از خواب ژرف برخاسته‌ام.

جهان ژرف است؛

ژرف‌تر از آنکه روز گمان کرده است.

رنج آن ژرف است،

لذت ژرف‌تر از محنت.

رنج می گوید: گم شو!

اما هر لذتی جاودانگی می‌خواهد؛

جاودانگیِ ژرفِ ژرف را!»[1] 



[1] فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، سرود مستانه، 12.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۱
عبدالحسین عادل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی