میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

شعر «همچون یک روز تعطیل» سروده فریدریش هولدرلین

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۳۸ ق.ظ

همچون یک روزِ تعطیل[1]

 

همچون یک روزِ تعطیل، آنهنگام که دهقانی

صبحگاهان برای سرکشی به مزرعۀ خویش خارج می‌شود،

زان پس که برقی خُنَک از دلِ شبی داغ فرود آمده است،

و آوای رعد همچنان در دوردست‌های دور طنین‌انداز است،

و جویبارها به بسترهای خویش باز می‌گردند،

و زمین سبزی و طراوتِ خویش را باز می‌یابد،

و قطراتِ بارانی فرح‌بخش بر شاخسارِ تاک آرام می‌گیرند،

و درختانِ بیشه زیرِ خورشیدی آرام درخشیدن آغاز می‌کنند،

 

این‌گونه است که شعرها نیز در هوایی مساعد پدیدار می‌شوند:

شعرهایی که نه هیچ استادِ ادیبی، بلکه طبیعت،

پُرتوان و زیبا در رُبوبیّتِ خویش،

با حضوری اعجاب‌انگیز و جهان‌شمول،

در آغوشِ پُر ناز و نوازِ خویش آنها را می‌پرورد.

آن‌هنگام که طبیعت، چه در آسمان و چه در میانِ گیاهان یا آدمیان،

در برخی فصول، غنوده در بسترِ خویش می‌نماید،

روزگارِ شاعران نیز این‌گونه رنگ‌ و بویی سوگوارانه به خویش می‌گیرد.

در این هنگامه آنان گرچه تنها و فرد می‌نمایند، لیک

غیب‌دانیِ غریزی‌شان همچنان پابرجاست؛

چرا که طبیعت، آرمیده در بسترِ خویش نیز، همچنان یک غیبگو است.

 

هم‌اکنون روز بر آمده ا‌ست؛ در انتظارِ رؤیتِ برآمدنش بودم،

و از آنچه که دیده‌ام، واژگانم آبستنِ حُرمت و تقدّس گشته‌ است!

چرا که طبیعت، که کهنسال‌تر از زمان،

و بالاتر از خدایانِ شرق و غرب سر بر می‌افرازد،

به آوای بازوان از خواب بر خاسته است.

طبیعتِ جهان‌آفرین، از بلندای گنبدِ آیتر گرفته تا مغاک زمین،

غلغله‌ها و جوشش‌های خویش را از سر می‌گیرد؛

چونان زمانی که از دلِ اقیانوسِ مقدّس و آشوب‌ناکِ ازل[2]

بر اساسِ قانونی متین و استوار زاده شد.

 

دیگرباره آتش‌هایی در اذهانِ شاعران

به واسطۀ نشانه‌ها و کنش‌های هستی به پا گشته است،

آتش‌هایی چونان بارقه‌هایی که در رویارویی با اندیشه‌ها و طرح‌های شگفت،

در چشم‌های آدمی درخشیدن می‌گیرد.

آنچه پیشتر در خفا رخ داد،

هم‌اکنون برای نخستین بار آشکار می‌گردد.

و آنان که مزارعِ ما را در هیأتِ کارگرانی خندان شخم زدند،

هم‌اکنون چونان نیروهای همواره پویای خدایان شناخته می‌شوند.

 

در این‌باره تردیدی داری؟ روحِ آنان به قلبِ ترانه‌ها نفوذ می‌کند،

ترانه‌هایی پروردۀ خورشیدِ نیمروز و زمینِ گرم،

پروردۀ طوفان‌ها، آنِ هوا و دیگر پدیده‌ها،

سربرآورده از دوردست‌های اقیانوسِ زمان،

بامعناتر و محسوس‌تر برای ما،

شناور و معلّق در میانۀ آسمان و زمین، و در میانۀ ملت‌ها.

آنان اندیشه‌های روحِ مشترک‌اند، اندیشه‌های جانِ جهان‌اند،

که به آرامی در ذهنِ شاعر به سرانجام می‌رسند،

 

شاعری بس آشنا و خوگرفته با لایتناهی،

شاعری سخت متأثّر از این اقلیم و به لرزه درافتاده از خاطراتِ آن.

با برافروختنِ آتشی از پرتوهای مقدّس،

ترانه‌ای خلق می‌شود – میوه‌ای ثمرۀ عشق،

اثری از خدایان و انسان،

که گواهی است بر هر دوی آنان.

این‌گونه بود که رعد آنچنان که شاعران توصیف کرده‌اند،

بر خانۀ سِمِله[3] فرود آمد، چرا که او می‌خواست

خدایی را در هیأتی انسانی به نظاره بنشیند.

و اینچنین متأثر از برخورد با خدایان،

باکوسِ مقدّس از او متولّد گشت،

میوه و عصارۀ طوفان.

 

و این‌گونه است که امروز فرزندانِ زمین

بی هیچ دغدغه‌ای از خطرات، غرقِ تماشای آتش‌های آسمان می‌گردند.

و این وظیفۀ ما شاعران است که

سربرهنه در برابرِ طوفان‌های خداوند بایستیم،

و به پرتوها و شعاع‌های پدر چنگ اندازیم،

و پیشکش‌های آسمانی را پوشیده در لفّافه‌ای از ترانه‌،

به پیشگاهِ مردمان عرضه کنیم.

اگر قلب‌هامان پاک و بی‌آلایش همچون کودکان باشد،

و دست‌هامان عاری از هرگونه تقصیر و گناه،

پرتوهای پاکِ پدر سوزنده نخواهند بود.

و این‌گونه قلبِ عمیقاً به لرزه درآمده،

که در رنج‌های خدایی قوی‌تر سهیم می‌شود،

طوفان‌های کوبنده را آن‌هنگام که به او نزدیک می‌شوند تاب خواهد آورد.

 

اما افسوس اگر از - - - - - - - - - - - -

--- - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

افسوس!

اگر هم‌اکنون بگویم - - - - - -

 

من از برای دیدارِ خدایان آمده بودم،

آنان خود مرا به عرصۀ حیات در افکندند،

مرا، کاهنِ اشتباهی‌شان را، در ورطۀ تاریکی،

که این‌گونه با ترانه‌های خویش، آنانی را که در می‌یابند زینهار می‌دهم.

 

آنجا - - -

/

ترجمه: عبدالحسین عادل زاده

دانلود برگزیده اشعار فریدریش هولدرلین
دانلود


[1] این سرودۀ ازهم‌گسیخته و در عینِ حال زیبا، شاعر را در هیأتِ پیشگویی دلیر، یا شاید یک میانجیِ شَمَنی، نوعی واسطۀ روحانی میانِ جهانِ بالا و بشر، نشان می‌دهد؛ فعّالیّتی بس خطرناک و در عینِ حال رفیع و عالی‌مرتبه.

[2] Chaos خائوس لفظاً به معنای «خلأِ مکنده» است. زمین، تارتوروس، عشق، تاریکی و شب از خائوس به سر بر آورده‌اند.

[3] Semele سمله دخترِ کادموس، و کسی که زئوس با هیأتی انسانی به عنوانِ معشوقش بر او ظاهر شد و دیونیسوس (باکوس) از آنان متولّد گردید. هرا (همسرِ زئوس) از سرِ حسادت او را اغوا کرد که از زئوس بخواهد صورتِ الوهی خویش را بر وی پدیدار گرداند؛ زمانی که زئوس اینچنین کرد سمله سوخت و خاکستر شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی