میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

گاه‌نوشته‌های عبدالحسین عادل‌زاده

میخانۀ متروک

در ناپیداترین نقطه دیار وجود هر یک از ما، در گم‌ترین کوچه هستی‌مان، سرایی است؛
این مرکز ثقل هستی آدمی، برای هر کس رنگ و بویی خاص خودش را دارد؛
من اما بسیار گشتم در پی بازار یا صومعه یا مسجد یا قصر یا حمام یا عمارت و بلکه خانقاهی؛
لیک در نهایت نصیبم از این میانه، تنها میحانه متروک بود.

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

30

 

گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی‌ ست خلاف، دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

در اینجا شاعر به مسأله غریزه و تعیین‌کنندگی آن در وجود بشر پرداخته است. در این رباعی، عاشقی و میخوارگی کنایه از پیروی از غرایز مادی زمینی است. گوینده با سرودۀ خویش می‌خواهد این مطلب را برساند که در تفکر افراد تجردگرا که جهان را به صرف مادیت و غرایز آن نفی می‌کنند، عامل دوزخی بودن فرد دلبستگی به دنیا و امیال پیکر مادی است، و فرد برای رستگاری می‌بایست در این دنیا دل از تمام لذات و زیبایی این‌جهانی بشوید. خیام که شخصی خردمند و تیزبین است، باز در اینجا نکته‌ای را که در عین سادگی و بدیهی بودن بسیار مغفول مانده است بیان می‌کند؛ که اگر قرار بر آن باشد که دلبستگی به زندگی مادی مایه تباهی اخروی و از دست دادن رستگاری گردد، پس چون هیچ انسان سالمی را نمی‌توان یافت که چنین غرایزی در او گم شده باشد، اگر بهشتی نیز وجود داشته باشد، در فردای قیامت کمتر کسی را می‌توان یافت که در آن مقیم شده باشد، مگر اندک کسانی که به‌جبر شدید طبایع خویش ضایع و عقیم گذارده باشند.

شاعر در اینجا مثل همیشه نگاه پاک و واقع‌نگر خویش را به مساله زندگی، اخلاق و هدف هستی معطوف می‌کند و از ورای آنچه که به پیش‌فرض‌های کلیشه‌ای عصر او و هر عصر و دوره‌ دیگری می‌تواند تبدیل شده باشد، به تناقضات موجود میان واقعت طبیعی هستی و انسان، و آنچه که در چشم‌انداز آرمان‌خواهانه عده‌ای معدود شکل گرفته است، دست می‌گذارد.

نکته مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که خیام در اینجا نیز – همچون دیگر رباعیات خود - دست به ارایه هیچ‌گونه داوری اخلاقی یا ایدئولوژیک نزده است، بلکه صرفاً به ارایه قضاوتی واقگرایانه از آنچه واقعیت هستی و وجود نشان می‌دهد پرداخته است. او در اینجا به واقعیت وجود آدمی که به نیروی مادی غرایز انگیزه تلاش و زیستن می‌گیرد اشاره کرده، و اینکه اساساً بدون مهر و دلبستگی به حیات مادی، پایۀ امید به زیستن و ادامه حیات و تلاش برای بقا متزلزل خواهد شد.

در این‌باره اگر عمیق‌تر بیندیشیم، راز این مسأله را که چرا در ادبیات عرفانی مجردترین مفاهیم به واسطۀ جنسی‌ترین و نوشخورانه‌ترین مضامین بیان شده است، در می‌یابیم! که نیروهای کنشگر در وجود پرشورترین نفی‌کنندگان جهان نیز درنهایت از همین جریان‌های غریزیِ بنیادینِ نیرو و مایه می‌گیرند! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۲:۲۵
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

29

 

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می‌گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است

در ادامۀ شروحی که پیشتر در باب انواع مستی و نوع خاص خیامی آن بیان شد، در اینجا شاعر به روشن‌ترین وجهِ ممکن مستی رهایی‌بخش و خردورزانۀ خود را در تقابل با مستی امیدبخش اهل آخرت قرار می‌دهد و مشخصاً هر دوی آنها را برای دوستداران‌شان خوش و شیرین معرفی می‌کند. یعنی شاعر نیک آ‌گاه است که کارکرد امیدهای آن‌جهانی و مستی‌ها و شادی‌های این‌جهانی یکی است، و درنهایت حتی توجیه‌های آخرت‌شناسانه نیز تحت لفافه اخلاقی خود، ارضاکنندۀ میل انسان برای توجیه خشونت و وحشت هستی هستند، و بیش از همه برای آسودگی و راحتی خیال شخص خود او ابداع شده‌اند.

اما همان‌گونه که پیشتر اشاره شد، مهم‌ترین عاملی که باعث گرایش خیام به سوی مستی‌های جذبه‌آمیز این‌جهانی و گریز از مستی‌های آن‌جهانی امید-محور می‌شود این است که خرد او قادر به پذیرش مابعد‌الطبیعه‌ای که در پس یک چنین توجیهات آینده‌نگرانه‌ای وجود دارد نیست. او نیک آ‌گاه است که نمی‌توان تمام عمر را به امید شک نشست، و اساساً در قاموس فکری او آ‌گاهی‌ و اطلاعی که در باب آن یقین و اطمینانی وجود نداشته باشد، در ذهن یک انسان خردمند هیچ گونه بیم و امید و شادمانی را نمی‌تواند ایجاد کند. او استغراق در بی‌خبری‌ ناهشیاری‌های سرمستی‌های زمینی را به دلخوش بودن به امیدهای واهی و نامطمئن آن‌جهانی رجحان می‌دهد، و اساساً در اینجا، مسأله او مسأله اخلاق و مطالبات اخلاقی تفکر مذهبی از انسان نیست. نگاه او بیش از همه به سوی این نظرگاه مهم معطوف است که در تفکر آخرت‌شناسانه، فرد تمام حیثیت، وثاقت و اهمیت را از جهان زمینی حاضر سلب می‌کند و در مقابل، تمام حیثبت و بار اصلی وجود را به جهانی نادیده و ناشنیده که کسی از وجود یا عدم وجود آن اطمینان ندارد می‌بخشد. این فرایند ارزشگزاری، در ادامه باعث می‌شود که فرد چیز زیادی از زندگی این‌جهانی خود نفهمد و از دریافتن قدر لحظات خود در زندگی باز بماند؛ اینجا مسأله صرفاً لذت بردن نیست؛ مساله اصلی خیام درک تمام و کمال جهان امروزین و نهایت بهره‌مندی از آن است؛ موضوعی که تفکر آخرت‌شناسانه و بیم و امیدهای آینده-محورش، عملاً توانایی انجام آن را از آدمی سلب می‌کند، و با گرفتن وثاقت و بار وجودی از جهان حاضر و بخشیدن آن به جهانی خیالی، به فقر وجودی زندگی‌های زمینی می‌انجامد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۱
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

28

 

عمری‌ست مرا تیره و کاری‌ست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمی‌باید خواست

هستی راحت و سختی را فارغ از مقیاس ذهن بشری به یکسان عرضه می‌دارد، اما از آنجا که بشر آ‌گاهانه هستی و نیستی، و خوشی و ناخوشی را بنا بر معیار وجودی خویش درک می‌کند و بر اساس آن در باب پدیده‌ها و دگرگونی‌های آنها دست به قضاوت می‌زند، سختی‌های حیات همواره رو به فزونی و خوشی‌های آن همواره رو کاستی و نقضان جلوه می‌کند. و از آنجا که او برای غلبه بر ماهیت زوال‌پذیر و متغیر هستی دست به تکاپو و تلاش می‌زند تا به این وسیله بتواند جنبه حیات‌بخش و آفریننده آن را نیرومندتر سازد، در نظر او راحتی و خوشی با کوشش و تکاپو، و ناخوشی و ناراحتی خودجوش و بدون هیچ‌گونه کنشی به آدمی رو می‌آورد. اما حقیقت آن است که در هستی جریان‌های مرگ و زایایی دوشادوس یکدیگر به طور موازی و پایاپای در حرکت‌اند، اما کنش آ‌گاهانه بشر هم‌سو با میل به بقای بیشتر که کم و بیش در تمامی پدیده‌های هستی وجود دارد، او را به تلاشی هدفمند برای کسب راحتی و دفع سختی و ناراحتی وا می‌دارد، و همین تقلای هدفمند و عامدانه باعث می‌شود که زندگی او به میدانی برای تکاپو در جهت کسب هر چه بیشتر لوازم حیات و گریز هر چه تمام‌تر از لوازم مرگ و نابودی تبدیل شود. و این‌گونه به تعبیر کنایه‌آمیز شاعر، شکر که برای رسیدن به اسباب مرگ و پیری و زوال، نیاز به کمک و مساعدت کسی نیستیم و تنها برای بقا و چند صباحی زندگی بیشتر می‌بایست پیوسته بکوشیم.

گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است

ور بر تن تو عمر لباسی چست است

در خیمه تن که سایبانی ‌ست ترا

هان تکیه مکن که چارمیخ‌اش سست است

در واقع این خواست ذاتی ما در جهت بقای بیشتر است که اسباب مرگ و زوال را همواره نزدیک‌شوند و در دسترس، و اسباب هستی و حیات را همواره دورشونده و خارج از دسترس جلوه می‌دهد.

«از هر چه که فرار کنی، به سرت می‌آید.»[1]



[1] ضرب‌المثل فارسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۸
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

27

 

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست

دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

تضاد ایجادشده در بیت نخست به‌ گونه‌ای است که نه تنها از سرشاری طرفین این تضاد کم نمی‌کند، بلکه دقیقاً همچون قرار گرفتن جسمی منجمد در برابر جسمی جوشان، ماهیت هر یک از آنها را به آشکارترین وجه ممکن نمایان می‌سازد. خیام در مصرع نخست از «طربناکی» سخن می‌گوید و در مصرع دوم از «خاک شدن». اما آنچه که گیرایی طربناکی مصرع نخست را دو چندان بلکه صد چندان کرده است، پیش‌بینی شاعر در باب سرنوشت محتومی است که آنها را به‌کلی دگرگون خواهد کرد. همچون انسانی تشنه‌لب که در بیابانی برهوت قدر آب و آبادانی را بیش از هر مکان پرآب و سرسبز در می‌یابد، شاعر با درک طبیعت فقیر و مرگ‌آلود هستی، روح شکفتی و سرشاری آن را با رغبتی بس بیشتر احساس کرده است. و این تقابل میان ضدّین، که ‌به گونه‌ای تقابل میان مرگ و زندگی، و هستی و نیستی است، به جذبه‌ای سرشار از حیات انجامیده که در اوج خود هم‌آغوش با ادراکات هم‌جانبه مرگ است.

به عبارتی دیگر، در این طرز تلقی، کوتاهی و زوال‌پذیری خود عامل ارزشمندی پدیده‌ها است؛ و بنا بر سرشت آدمی، که خود پروردۀ طبیعتی قایم بر تضاد و تناقضات است، مغتنم شمردن و اوج بهره‌مندی از لذات‌ و زیبایی‌ها، تنها با درکی آ‌گاهانه از پاد-پدیدۀ آنها ممکن خواهد بود. در جهانی که هرگز گرسنگی و تشنگی و مرگ و نیستی و فقر و اندوه وجود نداشته باشد، لذت نوشیدن و خوردن و زندگی و سرشاری و اکتساب و شادی بی‌معنا خواهد بود. باید توجه داشت که آدمی اوج لذت و خرسندی را نه در سیری و ارضا کامل که در حین رفع یک کمبود و نقصان احساس می‌کند و به محض رسیدن به اقناع و سیری، تمامی مجاری کسب لذت بر او بسته می‌گردد. این است طبیعت و سرشت ذاتی هستی که تنها با ادراک رنج و کمبود می‌تواند آدمی را به لذت ارضا، اکتساب و اندوختن برساند.

این است ماهیت خود-آفریننده و خود-ویران‌کننده هستی که لذت آن از دل رنج آن برون می‌تراود، و هیبت و دهشت نابودی و مرگ آن، ارتباطی مستقیم با ژرفا و عظمت جذبات آفرینندگی و زایش آن دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۵
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

27

 

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش، ندانی از کجا آمده‌ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

نکتۀ نغزی که در نگاه اول در این رباعی جلب توجه می‌کند این است که در آن، رابطه میان روح و جسم در لحظۀ مرگ باژگون توصیف شده است، یعنی برعکس آنچه همیشه گفته می‌شود که روح از جسم جدا می‌شود، بیان شده است که جسم از روح جدا خواهد شد، و به‌نوعی در قالب تصویرپردازی‌ای شاعرانه، روح قائم به جسم معرفی شده، یا لااقل از تعبیر کنایی و هجوآمیز شاعر این‌گونه می‌توان برداشت کرد. باید توجه کرد که خیام در بسیاری مواضع، از تصویرپردازی‌هایی کنایی و طنزآمیز استفاده می‌کند که آنها را ضرورتاً نمی‌توان بازنمایندۀ عقاید و اندیشه‌هایی نظام‌مند فلسفی او دانست.

آنچه که مایۀ آ‌گاهی و خودآ‌گاهی شخص در مدت حیات است، روح و روان او است، و تعریف دیگری از مرگ همانا خاموشی این وجه از هویت بشری است. شاعر در مقام یک انسان خردگرا و واقع‌نگر، در باب هر آنچه که نمی‌توان نسبت به آن بینشی یقینی و استوار کسب کرد، سکوت کرده، و نسبت به آنچه «اسرار» خوانده است مشیی بی‌طرف اختیار کرده. به عبارتی دیگر، او سخنان موهوم را اساساً حتی شایستۀ رد نیز نمی‌داند، و برای موضوعات قابل رد (ابطال‌پذیر) نیز جایگاهی را در مقام شناخت و بررسی و پژوهش قائل است. اما چیزهایی که به موضوعاتی فراسوی مرزهای عالم واقع و حواس انسان مربوط می‌شوند، دیگر به هیچ رو قابل بررسی و تأمّل نیستند، چرا که در این وضعیت، در باب چیزهایی به ارایه توصیفاتی قابل درک برای حواس زمینی اقدام کرده‌اند، که توصیف‌کنندگان خود آنها را فراسوی جهان واقع می‌دانند. در حقیقت، اساساً برای شاعر توصیف اقلیم‌های فرا-مادی و فرا-واقعی با استفاده از عناصری که با حواس ظاهری و مادی ما در جهان واقع شکل گرفته است، امری محال و ناشدنی می‌نماید، و او تنها واکنش مؤثر و خردمندانه نسبت به یک چنین مابعدالطبیعه فراجهانی‌ای را بی‌تفاوتی و نادیده انگاشته می‌داند. او شیوۀ درست مواجهه با واقعیت مهیب هستی را نه در اتخاذ کردن امیدهای فراجهانی، که به واسطۀ خوشباشی‌های مادی این‌جهانی که عاری از هرگونه وهم بینشی است معرفی می‌کند. آنچه که در این دعوت‌ها به خوش‌باشی و مستی جلب نظر می‌کند این است که او تمامی آنها را در عالم واقع قابل دسترس می‌داند و به هیچ وجه ماهیتی غیر قابل دسترس و فراجهانی که در قالب فراغ عارفانه در ادبیات تصوف بیان شده، برای آنها تعریف نمی‌کند. این آن وجه خردگرایانه و واقع‌نگر نهفته در جهان‌بینی خیام است که آن را از تعبیرات صوفیانه متمایز می‌گرداند.

مستی و خوش‌باشی خیامی نقد است و در دسترس، و در آن شائبه هیچ‌گونه باژگونی آ‌گاهانۀ واقعیت وجود ندارد. در این وضعیت، فرد به طرزی کاملاً آ‌گاهانه ماهیت هراسناک وجود را در می‌یابد، و چارۀ آن را فراموشی و وهمی باژگونه از واقعیت موجود که مستلزم پذیرش آ‌گاهانه هیچ‌گونه سخن غیرخردمندانه‌ نیست می‌داند. در شادی و مستی خیامی، سخن از فراغ و دوری نیست، چون بر اساس واقعت بنا نهاده شده و برآمده از امری این‌جهانی است. اما در مستی‌ها و شادی‌های برآمده از پذیرش آ‌گاهانه موضوعات فرا-واقعی و موهوم، معمولاً با مسأله فراغ رو‌به‌رو هستیم که خود آفریننده حالات بیم و امید است، و نوع دیگری از تفسیر وهم‌آمیز ذهنی هستی را در مواجهه با ماهیت هراسناک آن در پی دارد. اما در حالت اخیر، دایرۀ خرد به مفاهیم خارج از اقلیم واقعیت آلوده می‌گردد، و این آن جنبه‌ای است که برای خرد خیامی قابل پذیرش نیست و مستی او را از مستی موهوم مابعدالطبیعی جدا می‌کند.  

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت

پیش آر قدح که باده نوشان صبوح

آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۸
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

26

 

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می‌ نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

در این رباعی همان چرخه‌ای از آمد و شد که در بسیاری از رباعی‌های پیشین در قالب قیاس میان زمان حال و گذشته یا آینده با استفاده از انواع تصویرپردازی ارایه شده، در هیأت بنیادین خود به توصیف در آمده است. در این دایره چرخ‌و‌فلک‌وار، پدیده‌های در عین آنکه در فواصلی منظم نسبت به یکدیگر جای گرفته‌اند، دمادم نسبت‌هایشان با یکدیگر تغییر می‌کند، و پیوسته حال به گذشته و آینده به حال دگرگون می‌شود. اما در این چرخۀ دمادم، همچون آنچه در دایره می‌بینیم، در هیچ‌کجا نمی‌توان آغاز و  انجامی را در نظر گرفت و به هر نقطه‌ای از آن که بنگریم، همچون آغاز و فرجامینی ذهنی و وهم‌آلود در نظر آدمی جلوه می‌کند. این دقیقاً آن صورتی از هستی و کیهان است که همچون کره‌ای بی‌آغاز و‌ انجام تصور شده، که حرکت به سوی مرزها و حدود آن در نهایت تنها به چرخشی ابدی و جاودانه که به هیچ مقصدی منتهی نخواهد شد منتج می‌گردد.

در این صورت، و با وجود یک چنین جهان ازلی و ابدی‌ای، هرگونه فرضیه‌سازی در باب آغاز و انجام آن، از دایره «راستیِ» واقعیت خارج خواهد بود و از این رو، نمی‌توان بر وثاقت آن تکیه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۲:۰۳
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

25

 

در خواب بدم مرا خردمندی گفت

کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت

کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خفت!

شاعر در این رباعی خواب و مرگ را وضعیت‌هایی مشابه توصیف کرده است. در مصرع سوم می‌گوید که چرا کاری را انجام می‌دهی که همچون اجل و نابودی است؟ به تعبیری دیگر، خیام در مرگ همچون وضعیت ناآ‌گاهانه هنگام خواب، هیچ مایه شادی و امیدی را در تصور نمی‌آورد، و قوه تخیل و تصور آدمی را در آن وضعیت عاری از هرگونه بینش و درک و شناخت می‌داند. می‌توان گفت که برای خیام، قوه شناختی و ادراکی انسان تنها تا زمانی که قوام جسمانی و مادی او پابرجا است دارای فعالیت و تأثیر و تأثّر تلقی می‌شود، و پس از آن و با از کار باز ایستادن پیکر عنصری، وجه روانی و ادراکی بشر نیز همچون وضعیت از یک خواب بی‌رویا، از عمل باز خواهد ایستاد. پس تنها در مدت حیات مادی و واقعی است که می‌توان شادمانی مستی را که همانا ادراک تصویری پایدار از زیبایی است تجربه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۱:۱۲
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

24

 

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچ‌کس آ‌گه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

شاعر در اینجا باز مستیِ می را در برابر تفسیرهای امیدبخش در باب هستی قرار داده است. همان‌گونه که پیشتر بیان کردم، خیام در مقام یک انسان خردمند واقع‌گرا، در یافته است که نمی‌توان در باب واقعیت تفاسیر امیدبخش (که در اینجا «افسانه» خوانده شده است) یقین حاصل کرد، از همین رو، میان مستی حاصل از دلخوشی به بیم‌وامید‌های آینده و مستی می، مورد دوم را بر می‌گزیند، که هر چند آن نیز درنهایت به‌نوعی رنگ‌آمیزی واقعیت وجود به وهمی ذهنی است، اما امری است که در آن شائبۀ ایمان و باورداشت به هیچ‌گونه اندیشۀ فرا-واقعی‌ای راه ندارد.

منطق خیام در عین سادگی، در قلۀ خرد و دانایی و آ‌گاهی جای گرفته است: او تفاسیر به‌ظاهر عمیق و پیچیده‌ای را که نمی‌توان در باب واقعیت آنها هیچ‌گونه داوریِ یقینی‌ کرد به کناری می‌نهد، و به‌روشنی از عدم توانایی ابنای بشر به کسب «آ‌گاهی» در باب چندوچون آنها سخن می‌گوید؛ و در عین حال، آنچه را که به قدرت خرد و حواس خود، که در تمامی امور زندگی یاری‌گر حیات و توانایی‌بخش هستی او بوده‌اند، از واقعیت وجود کسب کرده است در اوج فروتنی معرفت‌شناسانه تأیید می‌کند؛ که همانا آ‌گاهیِ به مسألۀ زوال و نابودی تمامی اجزا هستی است. و در برابر وحشت برآمده از یک چنین واقعیت و آ‌گاهی مهیبی، مستی واقعی، و نه مجازی را، که خود جلوه‌ای از واقعیت هستی است، به جای دلخوشی به افسانه‌های مست‌کننده، که خرد آدمی را خشنود نمی‌سازد، توصیه می‌کند.

وجود یک چنین نگرشی در انسانی که ستاره‌شناسی تیزبین بوده است، و در تنظیم دقیق‌ترین گاهشماری تاریخ بشر شرکت داشته است، هیچ جای شگفتی ندارد؛ به‌راستی دستاوردی اینچین سترگ در تاریخ دانش بشر، جز به لطف دقت و صداقت حواس و باریک‌بینی خرد او و همکاران‌اش به دست نیامده است؛ و حقیقتاً فردی در جایگاه او، چرا می‌بایست جز نسبت به قدرت خرد و حواس خود سپاسگزار نیرو و ابزار شناختی دیگری بوده باشد؟! آیا حواس او هرگز او را ناکام و وامانده نهاده بودند که بخواهد در ورای آنها به جستجوی طیفی دیگر از ابزارهای شناخت بر آید؟ و اگر این ابزارهای فراحسی موجود بودند، به کدام یک از یافته‌های آنها می‌شد یقین حاصل کرد؟ آیا هیچ‌یک از آنها می‌توانستند برایندهایی به قدرت و دقت آنچه مثلا گاهشماری‌ها به مقیاس‌ صده‌ها و هزاره‌های عمر بشر به ارمغان می‌آورند ارایه دهند؟! به‌راستی در پیشگاه خرد تندوتیز خیامی، دلگرم به وعد و وعیدهای کدام یک از آنها می‌شد نشست: پیشگویی‌های خردمندانه برآمده از کاوش‌های حواس که می‌توانست سال و ماه و روز زندگی مردمان هزارهای آینده را بدون حتی یک روز اختلاف پیش‌بینی کند، یا اندیشه‌های ذهنی و افسانه‌های درهم بافته‌ای که حتی در باب نزدیک‌ترین امیدهای آن نیز نمی‌شد با اطمینان سخن گفت؟

در مصرع پایانی، اشاره به کوتاه نبودن یک چنین فرضیات و افسانه‌های ذهنی‌ای، کنایه از کوتاهی عمر و گذر سریع زمان است؛ که باز به‌ گونه‌ای دیگر، تصویرگر وجه متقابل نیروی مستی که خود آفریننده توهم دوام است می‌باشد.

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمعِ کمال، شمعِ اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

همین مضمون، به شیوه‌ای دیگر، در رباعی بالا بیان شده است. آ‌گاهی به چندوچون سرنوشت و سرشت ازلی و ابدی هستی به شبی ژرف که ابتدا و انتهای آن پیدا نیست تشبیه شده است که در دل آن کسانی به مدد قدرت تخیل و وهم خود سعی بر آن کرده‌اند که ولو تا مسافتی کوتاه و محدود، رخنه و خللی در این تاریکی بدون مرز ایجاد کنند، و هستی را در دایره محدود ذهنی خود برای خویشتن و دیگران توصیف کنند. اما درنهایت عمل آنها همچون خلق حبابی نورانی در دل تاریکی شب بوده است که توسط یک شمع ایجاد شده. در آخر، آن لکه نورانی با سوختن کامل شمع خاموش می‌شود و باز تاریکی همان است و ابهام و ناپیدایی همان. این تصویر به تصویری شباهت دارد که مابعدالطبیعه مدرسی از هستی به مرکزیت زمین ارایه می‌کرد، در مقابل نگرش نسل‌های بعد که آن دایره را وسیع‌تر کردند و کرانه‌های روشنی شمع را گسترش دادند. لیک شاید تفاوت نسل دانشوران امروز با دانشوران کلاسیک در این باشد که در مابعدالطبیعه مدرسی به زعم خود تمامی هستی را شناخته و به اول و آخر آن وقوف یافته بودند و هیچ چیز ناپیدایی را دیگر در ورای آن قابل تصور نمی‌دانستند، به عبارتی دیگر، هستی در قالب کلیتی مجتمع و قابل تصور توصیف شده بود و هیچ چیز ناشناخته‌ای در باب آن وجود نداشت، اما امروز با وجود گسترش عظیم دایره شناخت ذهن بشر از هستی، شناسندگان خود معترف اند که تنها کمتر 5 درصد از این هستی سترگ را شناخته‌اند؛ و طُرفه آنکه این هستی ناشناخته نیز برای آنها تنها هستی ممکن نیست و وجود بسیاری هستی های دیگر، ورای هستی و کیهانی که منظومه ما در آن قرار گرفته است، نیز برای آنان قابل تصور است!

آرند یکی و دیگری بربایند

بر هیچ کسی راز همی نگشایند

ما را ز قضا جز این قدر ننمایند

پیمانه عمر ما است، می‌پیمایند

همچنان که در شرح رباعی «خوبی و بدی که نهاد بشر است...» بیان کردم، استفاده از تعبیر «قضا و قدر» توسط خیام، انتقال‌دهنده معنایی که معمولاً عامه در نخستین نگاه از آن برداشت می کنند و اکثراً مضمونی جبری را می‌رساند نیست؛ در واقع، قضا در معنای فلسفی و کلامی کلاسیک آن به ماهیت ذاتی و ازلی هستی و آنچه که جبراً و خارج از اختیار انسان در طبیعت و کیهان رخ می‌دهد اطلاق می‌شده است. به عبارت دیگر، تمامی خواص و ویژگی ذاتی حیات مادی در جهان که بدون توجه به خواست‌ها و تلاش‌های آدمی رخ می‌دهد و آدمی برای استفاده هر بیشتر و بهتر از اختیار خود می‌بایست آنها را همواره مدنظر خویش قرار دهد در حوزه قضای کیهانی قرار می‌گیرد، و آنچه که با نظر به این قضا صورت می‌پذرد به حوزه قَدَر مربوط می‌شود.

با این تفاصیل، عظیم‌ترین، برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین قضای کیهانی ما همانا زوال‌پذیری و تغییر و تبدل دمادم و شدن‌های پیوسته است که همچون سایر خواص ذاتی هستی، راه خود را می‌رود و به آمال و خواسته‌های آ‌گاهانۀ بشری بی‌توجه است. اینکه یک چین خواص و ماهیت‌هایی از چه رو و چرا در هستی نهاده شده‌اند، پرسشی است که خرد خیامی راهی برای درک آن نمی‌یابد و البته پاسخ‌هایی را نیز که توسط برخی ایدئولوژی‌ها و مکاتب به این پرسش‌ها داده شده صرفاً از سر وهم و افسانه‌سرایی، و نه واقعیت و خرد، می‌داند و تکیه بر آنها را صرفاً برای توجیه ذهنی وجود واقعی بشر و ضرورت رهایی از تنگای وحشت آن می‌داند. لیک خرد او این اجازه را به او نمی‌دهد که با دلگرم شدن به اوهام و افسانه‌هایی که در باب توجیه ماهیت هراسناک وجود ارایه شده است حیات را برای خود تحمل‌پذیر و گوارا کند، بلکه راه او راه مستی و بی‌خویشی است، در عین درک خردمندانه و کاملاً آ‌گاهانه وجود، بی هیچ شائبه دروغ و ناراستی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۱:۰۵
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

23

 

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست

چون هست به هر چه هست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست

پندار که هر چه نیست در عالم هست

در اینجا شاعر به همان باژگونگی واقعیت وجود که مستی از برای آدمی به ارمغان می‌آورد اشاره کرده است. در شرح رباعیات پیشین به همین موضوع پرداختیم که آنچه در مستی اتفاق می‌افتد شکلگیری وهمی باژگونه از واقعیت هستی است. از آنجا که جهان واقع سخت دل‌آزار و ناخوشایندِ طبع و تمایلات بشری است، آنچه در مستی بر آدمی مکشوف می‌شود پسند خاطر او می‌افتد.

اصل شکلگیری این دوگانگی از نقطه‌ای آغاز می‌شود که واقعیت وجود فانی و گذرا است و در جریان پیوسته شدن و تغییر تمامی موجودات را رو به زوال و نابودی به پیش می‌بَرَد. شاعر در بیت نخست به‌روشنی به ماهیت درک خود از این واقعیت تلخ بنیادین هستی اشاره کرده است؛ و سپس در بیت دوم در برابر آن، وهمی باژگونه از آنچه در هستی هست و آنچه در هستی نیست را تجویز می‌کند. این رخدادی است که همان‌گونه که پیشتر بیان کردیم در وضعیت مستی رخ می‌دهد: یعنی وا گردانی واقعیت وجود که همانا «زشتی دوام» است به وهم مستانه «دوام زیبایی». اگر تنها دوام موجود در هستی جوهرۀ بنیادین شدن و تغییر و تبدل است و از هر چه هست جز باد به دست نیست و در هر چه که هست نقصان و شکست وجود دارد، می‌توان در وهمی باژگونه در ذهن، دوام را از شدن و گسست و دگرگونی گرفت و آن را به تجسمی راکد و جاودانه از زیبایی بخشید. یعنی آنچه را که هست نیست انگاشت و آنچه را که نیست هست.

این آن جوهرۀ ناب مستی است که شاعر بارها و بارها در اشعار خویش از آن سخن گفته است. کارکرد مستی که همواره با برنهاد خود یعنی ناپایداری و زوال دمادم هستی همراه می‌شود، در دگرگونی و باژگونه کردن واقعیت تلح هستی خلاصه می‌شود، نه صرفاً در عملی از سر سرخوشی و بازی. در اینجا فرد به میزان ژرفای رنجی که بر دوش جان خویش می‌کشد، از لذت جذبات جاودانه زیبایی برخوردار می‌گردد.  

«ای انسان! گوش دار!

نیم‌شبِ ژرف چه می‌گوید؟

خفته بودم، خفته بودم؛

از خواب ژرف برخاسته‌ام.

جهان ژرف است؛

ژرف‌تر از آنکه روز گمان کرده است.

رنج آن ژرف است،

لذت ژرف‌تر از محنت.

رنج می گوید: گم شو!

اما هر لذتی جاودانگی می‌خواهد؛

جاودانگیِ ژرفِ ژرف را!»[1] 



[1] فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، سرود مستانه، 12.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۰:۵۹
عبدالحسین عادل زاده

سرنوشت بازیگوش

تراژدی خیامی

22

 

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا ننهیم جام می از کف دست

در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست

خیام در بسیاری از رباعیات خود کلید حل مشکل خود را که در رباعی نخست نیز از آن سخن گفته بود، استغراق مستانه در زیبایی‌ می‌داند. در ادامه ره‌یافت خود در مواجهه با واقعیت سهمگین و ناگوار هستی، او در اینجا به تشریح این موضوع می‌پردازد که چرا طریق مستی را برگزیده است. پیشتر در توضیحات رباعی 20 بیان کردم که چرا او نمی‌تواند انگارۀ بیم امید نسبت به جهانی جز این جهان را در درون خود هضم کند. حال در ورای تمامی آن اندیشه‌های درونی که به هیچ رو نمی‌تواند خرد او را به پذیرش یک چنین خیال دلخوش‌کننده‌ای ترغیب کند، تنها مجرای شک باقی می‌ماند. به عبارتی، وقتی نتوان با امید به وجود واقعیتی برتر مست شد، چون واقعیت جهان نمی‌تواند در باب وجود واقعیتی برتر آدمی را به یقین برساند، نمی‌توان با شک خود را دلخوش و امیدوار نگاه داشت. خیام در اینجا به وضوح قدرت خرد خود را نمایان می‌سازد، به‌گونه‌ای که می‌گوید چون خرد من در باب هیچ واقعیت امیدبخشی نمی‌تواند به یقین دست بیابد، باور موضوعی تنها از سر ایمان و تلقین امر ناشدنی است که لااقل از شخصی در جایگاه خیام بر نمی‌آید. او در پی «خبر» است! و این تنها گونه‌ای خبر (یقین) است که در واری می و مستی، می‌تواند واقعیت هستی را برای او به‌گونه متفاوت از آنچه هست جلوه‌گر سازد.

پس اگر واقعیت هستی، با صلابتی آهنین و تغییرناپذیر، همچنان راه خود را می‌رود و از ورای آن نمی‌توان به حقیقتی والاتر دست یافت، برای تحمل ناگواری و وحشت وجود تنها راه ممکن برای انسان خردمند مستی می و وهم دوام برآمده از آن است، نه چیز دیگر. نیروی خرد خیام مانع از آن است که به نیروی افسانه‌ها و احتمالات دلگرم شود، و این تنها فراموشی مستی است که برای لحظاتی ولو کوتاه می‌تواند بار سنگین آ‌گاهی و ادراک واقعیت وجود را از دوش او بر دارد.

او به‌شدت به واقعیت وجود آ‌گاه است، و همین سرشاری و فوران آ‌گاهی است که او را بیش از هر کس دیگر به مستی می محتاج کرده است.

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۰:۵۵
عبدالحسین عادل زاده